پسری وشستن ماشین باباجونی
عکسهای جا مانده
شبهای قدر
شب قدر است و دلم سرشار از عشق ديدار شب قدر است شب عشق بازي با خدا شب ربنا گفتن و پرواز تا خدا التماس دعا... ...
نویسنده :
بابا و مامان
10:11
آریایی ومریضی
جمعه هفته پیش رفتیم جنگل ساعت 6:30 بعداز ظهر حرکت کردیم قرار شد که شب روتوی جنگل به همراه خانواده عمو شایگان و عمو محمد رضا باشیم. ساعت 8 رسیدیم و بساط چادر و آتیش را به پا کردیم . بابا جونی ،داداش آرمان و عمو محمد رضا برای تهیه آب رفتند .بقیه هم موندیم شام رو حاظر کنیم شماهم که بعد ازکوهپیمایی زیاد زود خوابت برد .بردمت توی چادر، بابایی اینا کلی دیر کردندکم کم داشتیم نگرانشون میشدیم .آخه یه آب آوردن 3ساعت طول میکشه ؟ساعت حدود 11:30بود که دیدیم اومدن .نور روشناییمون ماه تو آسمان همون آتیشی بود که روشن کرده بودیم .وداخل چادر زیاد دید نداشت . من هر از گاهی بهت سر میزدم ولی متوجه نشدم که تب کردی بعد از اینک...
نویسنده :
بابا و مامان
10:21
آریا بعد از یه حمام خنک
بدون شرح
آریا ودوستان
این آقای خوشتیپ رو که میبینید آقا محمد مهدی هست دوست آریا جونی آریا ،محمد مهدی و مادر بزرگش این خانومی هم فاطمه جونی آریا و دوست عزیزش آقا سینا ...
نویسنده :
بابا و مامان
12:34
آریا وامیرعلی جون
هفته پیش برای افطاری خونه دوست بابایی دعوت بودیم شما وامیر علی جون کلی باهم بازی کردین .دست خاله جونی درد نکنه کلی زحمت کشیده بود . ...
نویسنده :
بابا و مامان
12:11
اتفاقات خوب
توی این ماه یه سری اتفاقات خوب اتفاق افتاد. اول از همه بعد از 8سال قراره که ما هم صاحب خونه بشیم .دوم اینکه کارهای باباجونی هم جور در اومده . یه روز برای کار اداری با بابا جونی ،به اداره آموزش پرورش کل (رشت ) رفته بودیم شما باهمه کارکنان اداره سلام علیک میکردی ودست میدادی همه از کار شما خوششون اومده بود که 2تا کتاب هم بهت جایزه دادن ،ای بلا که قلب همه رو از جا میکنی بعد با باباجونی اومدیم ادارشون وشما تو اتاق فناوری شروع کردی به خلق آثار هنری بعد بابا جونی برای کاری پیش رئیس ادارشون رفت شماهم با بابایی رفتی ، نقاشی رو که کشید...
نویسنده :
بابا و مامان
12:06